- شهدا, شهرستان خوسف

شهید محمود عبدالهی

اطلاعات شهید :

نام و نام خانوادگی :  محمود عبدالهی

نام پدر : حبییب الله

سن شهادت : بیست و دو

نام دانشگاه : مرکز تربیت معلم مشهد

رشته تحصیلی : عمران روستایی

مقطع تحصیلی : کاردانی

زندگی نامه :

شهید بزرگوار محمود عبدالهی در دهم محرم سال 1343 در خانواده ای مذهبی و متدیّن در روستای کاریزنو از توابع بخش خوسف شهرستان بیرجند دیده به جهان گشود. پدرش از راه کشاورزی امرار معاش می نمود و برای او خیلی مهم بود که لقمه ی حلالی برای خانواده اش به دست آورد. همین امر موجب شد که بچّه ها به خصوص محمود از همان کودکی و حتّی قبل از شروع دبستان اهل نماز باشند.

به علّت نبود مدرسه در روستا ، محمود با همان سن کم مجبور بود تنهای تنها هر روز صبح به روستای مجاور(فریز)برود و عصر برگردد. او پس از سپری شدن دوران دبستان جهت ادامه ی تحصیل به روستای گُل که در پنج کیلومتری کاریزنو می باشد ، رفت که باز هم روند رفت و برگشت هر روزه با پای پیاده ادامه داشت.

او در سال 1358برای ادامه ی تحصیل به شهر بیرجند رفت و در دبیرستان شریعتی آن زمان ثبت نام کرد . در سال دوم دبیرستان حال و هوای جبهه به سرش زد و مصمّم بود هر طور شده اجازه ی والدین را برای رفتن به جبهه کسب کند . گاهی از عشق به امام حرف می زد و گاهی از جهاد و گاهی از شهادت و بهشت و …

حتّی یک روز به پدرش گفت : ” شما اجازه بدهید من به جبهه بروم قول می دهم اگر شهید شوم دَمِ دَرِ بهشت بایستم و بگویم تا پدر و مادرم وارد نشوند قدم از قدم برندارم و…”

به هر حال در تابستان سال دوم دبیرستان به جبهه اعزام شد و به شهر مندلی عراق رفت و پس از چهارماه بازگشت و درسش را ادامه داد . او در سال چهارم دبیرستان نذر کرده بود که اگر خرداد قبول شود بلافاصله به جبهه برود .

آن سال کارهای کشــاورزی پدرش از شدّت بیش تری برخوردار بود و فصــــل دروی گندم ها

فرا رسیده بود. از طرفی هوای جبهه و از طرفی دیگر گندم های درو نشده فکرش را به شدّت مشغول کرده بود. یک دفعه به پدرش پیش نهاد کرد که  زمین های گندم را تقسیم کنید من سهم خود را زود درو می کنم و بعد با خیال راحت به جبهه می روم. او حدود دو هفته شب و روز درو می کرد و در طول شبانه روز دو ساعت بیش تر نمی خوابید تا این که پس از اتمام موفّقیّت آمیز کارش ، برای بار دوم موفّق به حضور در جبهه ها شد.این بار به منطقه ی کردستان رفت.

از هر نامه اش بوی آرزوی شهادت می آمد. حتّی در یک نامه نوشته بود :

” دعا کنید لایق شهادت شوم.”

پس از بازگشت اصلاً حال و هوای خوشی نداشت دایم در فکربود. انگار معامله اش را با خدا انجام می داد. صحبت ها و نوشته هایش همه بحث دین و ایمان بود . گاهی بدون مقدّمه می گفت : 

نماز و روزه ی قضا که ندارم خمس و زکاتی هم که به گردنم نیست ان شاء ا… پاک پاک به ملاقات خدا می روم.

برای او رضایت والدین خیلی مهم بود حتّی پشت جلدیکی از کتاب های دعایش نوشته بود : والدین عزیزم از من راضی باشید و برایم دعا کنید.

این حال و هوا موجب شد که برای سومین بار در اوّل اسفند ماه1363 از تربیت معلّم شهید خورشیــدی مشهدبرای شرکت در عملیات بدر به شرق دجله اعزام شود . او در این عملیـــات

آر پی جی زن بود . بنا به گفته ی یکی از همرزمانش هر تانکی را که شکار می کرد می گفت:

“تقدیم به صدام حسین کافر.”

در 23 اسفند ماه 63 عملیات بدر شدّت ویژه ای به خود گرفت و او در حالی که با تمام توان مشغول پرتاب گلوله ی آرپی جی بود بر اثر اصابت گلوله ی خمپاره همچون مولایش حسین (ع) سر از تنش جدا شد و شربت شهادت نوشید . بدن مطهّرش در خاک عراق ماند و پس از ده سال توسط گروه تفحّص کشف و شناسایی گردید و پس از یک تشییع جنازه ی کم سابقه در زادگاهش به خاک سپرده شد و آرام گرفت.

روحش شاد و راهش پر رهروباد.

          نکته های قابل توجّه که در زندگی و حتّی نوشته ها و نامه های این شهید بزرگوار به چشم

می خورد ، عبارتند از :

  • ایمان و اعتقاد راسخ به خدا و پای بندی به احکام دین و تشویق خواهر و برادران به رعایت واجبات
  • احترام به والدین و محبّت زیاد به همه ی دوستان و آشنایان
  • حسن خلق و داشتن تبسّم دائمی
  • عشق به امام و کشور

بصیرت (در این باب به ذکر خاطره ای اکتفا می شود و آن این که ؛پس از باز گشت از جبهه در مرحله ی اوّل در حالی که 16 سال بیش تر نداشت  و دوران اوج قدرت بنی صدر بود و هنوز آن خائن به عنوان چهره ای موجّه مطرح بود  عکس های اورا از در و دیوار کند و پاره کردو اعلام کرد ، او خائن است . ان شاءا… به زودی سرنگون می شود . چیزی نگذشت که امام حکم عزل آن خیانتکار را از فرماندهی کل قوا صادر کردو گند کاری های او یکی پس از دیگری برملا شد و بحث فرار او پیش آمد.)

درباره شهید :

برادر شهيد : خواب ديدم كه برادرم آمده و يك جلد قرآن مجيد در دست دارد كه خطاب به من گفت:«تا حالا چنين
قرآني ديده اي؟» گفتم :نه، اين قرآن را از كجا آورده اي؟ گفت:« اين قرآن را از كربلا آورده ام.»

وصیت نامه :


والدین عزیزم ، فقط و فقط از شما می خواهم که حلالم کنید . چرا که جز با رضایت شما شهادت روزی ام نخواهد شد. من هم به قول خودم وفا دارم؛ همان طور که قول داده ام تا شما وارد بهشت نشوید من داخل نخواهم شد.
برادران عزیزم ، هیچ گاه از احترام و محبت به والدین فراموش نکنید چرا که عاقبت به خیری شما در گرو محبت به آنان است.
و اما تو ای علی جان! (خطاب به برادر کوچک تر ، علیرضا)
امیدم به توست تو باید به خوبی درس بخوانی و راهم را ادامه دهی و به من قول بدهی هیچ گاه و در هیچ شرایطی دست از دفاع از ولایت فقیه بر نداری و پیامم را به گوش همه ی دوستان و آشنایان برسانی که با چنگ و دندان پشتیبان ولایت باشند. چرا که بی عشق خمینی نتوان عاشق مهدی شد.
خواهرم ، حجاب . هیچ گاه این درّ گران مایه را فراموش نکن و بدان که زن گوهری است که در صدف حجاب ارزش پیدا می کند.

 

آلبوم تصاویر شهید

خاطرات شهید

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *