- شهدا, شهرستان فردوس

شهید حبیب کامل برون

اطلاعات شهید :

نام و نام خانوادگی :  حبیب کامل برون

نام پدر : برات

سن شهادت : بیست و یک

نام دانشگاه : مرکز تربیت معلم فردوس

رشته تحصیلی : آموزش ابتدایی

مقطع تحصیلی : کارشناسی

زندگی نامه :

شهید حبیب کامل برون در سال 1343 در روستای برون در خانواده ای متوسط متولد شد. در سن 5 سالگی بود که از نعمت وجود مادر محروم شد و مادر خویش را از دست داد. گویی سختیها و مشکلات زندگی از اول با او همراه شده بود حبیب از همان دوران کودکی در خانواده در بین برادران و مردم به صبوری و استقامت در برابر مشکلات و مصایب معروف بود و خیلی کم ناراحتی را که داشت به ظاهر می آورد.

ایشان دوران ابتدائی را در دبستان روستای برون شروع کرد و در همان جا به پایان رسانید و برای ادامه درس وارد مدرسه راهنمایی گردید.

و چون در آن ایام در روستای مذکور مدرسه راهنمایی وجود نداشت عازم شهرستان فردوس گردید و دور از خانواده به همراه دیگر برادران به درس خواندن مشغول گردید حبیب با وجود تمامی مشکلاتی که داشت خیلی خوب درس می خواند بسیار کوشا بود و همیشه از کسانی که اوقات خود را به بطالت و کارهای بیهوده می گذراندند ناراحت می شد. او در بین دوستان و آشنایان به ادب و معرفت و متانت مشهور بود . در تابستان ها در کار کشاورزی و خانه به پدر کمک می کرد و در این زمینه بسیار جدی و کوشا بود و بسیار مثمرثمر بود و بی دریغ کار می کرد .

حبیب از همان کوچکی به مسائل دینی و مذهبی معتقد و علاقمند بود در مسائل نماز و روزه بسیار جدی بود و اکثر اوقات جهت نماز به مسجد می رفت در زمان تحصیل در فردوس جهت نماز جماعت شبها و روزهای سرد را به مسجد می رفت.

او در راهپیمایی های زمان انقلاب شرکت می کرد و همیشه منتظر بود تا  راهپیمایی برگزارو شرکت نماید.

دوران دبیرستان را در دبیرستان طالقانی این شهرستان مشغول به تحصیل بود و به اتمام رساند. در سال 1363 دیپلم علوم تجربی گرفت.

در همان دوران تحصیلات دبیرستان که همزمان با جنگ تحمیلی بود او به امام رحمت ا… علیه و جبهه علاقه زیادی داشت و به قول یکی از دوستانش که جهت شرکت در جبهه اسم نوشته بوده است زمانی که با او در میان می گذارد اشک شوق می ریزد و می گوید ای کاش من هم می توانستم شرکت کنم دوباره قصد عزیمت به جبهه را می کند و بالاخره چون جثه اش کوچک بود ازپادگان باغرود نیشابور او را بر می گردانند.

در آزمون ورودی تربیت معلم در سال 64 ـ 63 شرکت نمود و پذیرفته شد و به عنوان دانشجوی تربیت معلم در تربت حیدریه مشغول تحصیل شد و از آنجا به تربیت معلم فردوس انتقال یافت. او رشته ای را انتخاب کرده بود که همیشه به آن عشق می ورزید و آن را دوست داشت . یعنی مسئله علم و دانش ، اما روح بلند حبیب به او اجازه نمی داد که فقط در سنگر علم و دانش بکوشد و او به پیروی از امام بزرگوار که می فرمودند : علم و دانش باید در جهت حفظ اسلام باشد سنگر مبارزه با دشمن را بر علم و دانش ترجیح داد و به همراه کاروان کربلای 2 عازم جبهه گردید و در نامه هایش از جبهه همیشه سلامتی امام و پیروزی رزمندگان را خواستار بود و می خواست تا دعا کنیم . بعد از مدت 45 روز آموزش در عملیات والفجر 8 شرکت نمود و در جبهه جنگ مفقود گردید.

درباره شهید :

همرزم شهيد: براي آموزش رزمي عازم شديم. بعد از آموزش حبيب را ديدم؛ ناراحت بود، علت را پرسيدم ،گفت:« بايد هر پنج تير را به هدف مي زدم، ولي دو تير به هدف نخورد، ناراحتم چون با اين تيرهاي از دست رفته مي شد در جبهه دشمنان اسلام را نابود كرد؛ ناراحتم چون اين پول سهم آن پير زني است كه با چرخ نخ مي ريسد و سهم مستضعفان است».

وصیت نامه :

بسم رب الشهداء و الصدیقین

« من المؤمنین رجال صدقوا ما عاهدوا ا… علیه و منهم من قضی نحبه و منهم من ینتظر و ما بدلوا تبدیلاً»

به نام ا… هستی بخش روح ا… و به نام ا… پاسدار حرمت خون شهیدان، شهیدانی که قدم به قدم از خاک میهن خود را با ریختن خون خویش آزاد نمودند و نهال تنومند انقلاب اسلامی را آبیاری کردند. آری ندای هل من ناصر ینصرنی حسین زمان، امام خمینی بلند است و این ندا به گوش تمام جهانیان رسیده است و کاروانها یکی پس از دیگری به سوی میدانهای رزم در حرکتند. باید با کاروان حرکت کنم. حرکت کردم و آمدم تا صدای عربده یزیدیان را در گلو خفه کنم و نگذارم این صدای شوم بلند شود. آمدم تا با فتح کربلای حسین (ع) دل مادران و خواهران و پدران و همسران شهدا، مفقودین و مجروحین و دل تمام انسانهای آزاده را شاد کنم. بهتر بگویم آمدم تا خدا را از خود راضی نگهدارم.

بار خدایا تو خود می دانی که کوله باری پر از گناه بر دوشم است و هر لحظه که بر می آید سنگین و سنگین تر می شود تا به جبهه بیایم. پس از تو می خواهم که شهادت را نصیبم بگردان هر چند که خود می دانم که امتیازم برای این فیض الهی کم است. و اگر فیض شهادت نصیبم گشت آنان که پیرو خط سرخ امام خمینی نیستند و به ولایت او اعتقاد ندارند بر من نگریند و بر جنازه من حاضر نشوند. اما باشد که دماء ما شهداء آنان را نیز متحول سازد و به رحمت الهی نزدیکشان کند.

اگر چه ملت شریف و مسلمان ایران از این حد فراتر رفته تا من برای آنها پیام بفرستم ولی چند نکته را باید یادآوری کنم و نخستین حرف من این است که ای ملت مسلمان و قهرمان هرگز فرزند زهرا یعنی رهبر کبیر انقلاب را تنها نگذارید همچنان که تا امروز تنها نگذاشته اید و هر گونه توطئه دشمن را به خاطر حضور در صحنه خنثی نموده و آبروی دشمن او را برده اید.

دیگر حفظ وحدت است که امکان دارد دشمن بین شما تفرقه بیندازد و شما را از روحانیت متعهد جدا کند که اگر چنین کردند روز بدبختی مسلمانان و جشن ابرقدرتهاست و سوم حفظ مکتب و اسلام و حفظ قرآن است.

و اما سخنی با دانشجویان عزیز؛

ای دانشجویان عزیز و ای برادران ارجمند، شما که معلمان آینده ی نه چندان دور نونهالان انقلاب هستید به هوش باشید که اساس هر کشور فرهنگ آن است و به قول امام عزیزمان این معلمان هستند که می توانند استقلال کشور را حفظ کنند. شما که از تمام تجملات دنیا بریده و به شغل مقدس معلمی روی آورده اید به حق عاشق خدا هستید و توی ای جوان نکند که در رختخواب ذلت بمیری که حسین (ع) در میدان نبرد شهید شد و مبادا در غفلت بمیری که علی در محراب عبادت شهید شد و مبادا در حال بی تفاوتی بمیری که علی اکبر حسین در راه حسین و با هدف شهید شد. و ای مادران مبادا از رفتن فرزندانتان به جبهه جلوگیری کنید که فردا در محضر خدا نمی توانید جواب زینب را بدهید که تحمل 72 تن شهید را کرد.

واما ای پدرومادرم(خاله)هرگزنگران نباشید وحتی خداوند راشکرکنیدکه فرزندتان را درراه خداتقدیم کردید واز زحمات شمابخصوص پدربزرگوارم که برای من نقش مادر راهم داشتو مرا از کوچکی بزرگ کرد و در این راه رنج های فراوان کشیدند،بسیار تشکرکنم.انشاءا…که اجرتان راخداوندبدهد.ازشماخاله دلسوزم هم بسیارتشکر میکنم که زحمات من راتحمل کردید وآنچه ازمن بدی دیدیدمن رابه عنوان فرزندخودببخشید.وشمابرادرانم اگردراین دوران زندگی ازمن بدی دیده ایدبایدبه بزرگی خودتان ببخشیدوامیدوارم که بتوانید مسئولیتی که بردوش شماواگذارمی شودبه آن عمل کنیدوهرکدام به آن نسبت که میتوانیدبه جامعه اسلامی خدمت کنیدودرآخر این رامتذکر می شوم که حدودیک ماه روزه ویک ماه نمازقرض دارم.امیدوارم که آنهارابرادربزرگم احمدوپدرم اداء نمایند.درآخر از تمام دوستان، اقوام وآنهایی که باآنهادر رابطه بوده ام،می خواهم که مراحلال کنند.همگیتان رابه خدای بزرگ میسپارم.

خدایا خدایا تا انقلاب مهذی خمینی را نگهدار      حبیب کامل مورخ 16/11/64

 

مصاحبه با افراد درجه یک شهید:

دلنوشته های شهید:

بسم الله الرحمن الرحیم

حضور محترم برادر عزیز و ارجمندم امیرآقا سلام علیکم

بنام خداوند رحمان پدیدآورنده جهان آفریننده پیر و جوان

پس از تقدیم عرض سلام سلامتی شما برادر عزیز و مهربانم را از خداوند تبارک و تعالی خواسته و خواهانم و امیدوارم که سلامت بوده باشید باری عرض می شود برادر جان که آنروز که شما رفتید ما را ساعت سه و پانزده دقیقه بعدازظهر از مشهد بطرف تهران با قطار حرکت دادند و ساعت 4 روز بعد به تهران رسیدیم و بدون توقف در تهران ما را با همان قطار بطرف اهواز حرکت دادند و ساعت 4 روز بعد به اهواز رسیدیم که حدود 40 ساعت نیز در قطار بودیم و خلاصه در اهواز تقسیم شدیم و به یک منطقه رفتیم که حدود 30 کیلومتر از اهواز دور است خوب برادر جان امیر در حال حاضر که جایمان خوب است و از سلامتی که یکی از بزرگترین نعمتهای خداوند تبارک و تعالی است برخورداریم و از طرفی هم هوایش خیلی خوب و معتدل است به طوری که ما نماز جماعت و دعاها را در خارج از چادر می خوانیم از قول من عباس آقا را سلام فراوان برسانید ضمناً در اهواز حدود 20 نفر از بچه های تربیت معلم از ما جدا شدند و در حال حاضر با بقیه بچه ها هستیم و حالمان خوب و خوش است فقط چون 45 روزه هستیم در حال حاضر آموزشی مان کمی فشرده است و کمی ما را اذیت می کنند گاهی اوقات هواپیمای عراقی هم سری از ما می زنند و به ما می گویند که معلوم نیست که چند روز اینجا خواهیم بود و ممکن است که را به جای دیگر ببرند خوب برادر جان امیر دیگر عرضی ندارم امیدوارم که سالم و خوش باشید . خداحافظ برادر جان – به امید پیروزی نهایی رزمندگان اسلام و زیارت کربلا – تمام دوستان را سلام برسانید.

15/10/64

آدرس گیرنده: مشهد مقدس- پلی کلنیک وحدت درجه یک- بخش دهان و دندان- خدمت برادر مهربانم امیر کامل برون

آدرس فرستنده: اهواز- صندوق پستی 25/198 – حبیب کامل

………………………

بسم رب الشهداء والصدیقین

حضور محترم برادر عزیز و از جان بهترم امیرآقا سلام

اللهم اجعلنی من جندک فان هم الغالبون

باسلام و درود بر امام بزرگوار و امید مستضعفان و محرومان جهان حضرت امام خمینی وبا درود به روان پاک شهدای گرانقدر اسلام که با ریختن خون پاک خویش اسلام را زنده کرده و با ریختن خون خود قدم به قدم از خاک میهن خود را از دست بعثیان آزاد کردند و با آرزوی صبر و اجر جهت خانواده های معظم شهدا و سلام بر برادر مهربانم امیدوارم که حالتان خوب باشد و در کارهایتان موفق باشید خوب امیرجان اگر حال برادر خود را خواسته باشید الحمدالله بد نیستم و فعلاً که تابه حال به ما خوش گذشته است و تنها ناراحتیم دوری شما برادر عزیزم است باری عرض می شود که نامه پر از مهر و محبت شما بدستم رسید و بی نهایت خوشحال شدم و آن در حالی بدستم رسید که از سنگر کندن باز گشته بودیم و خسته و کوفته در کناری نشسته بودم که ناگهان بچه ها گفتند که برایت نامه آمده است و تنها نامه شما بود که خستیگم را رفع کرد و من را بی نهایت خوشحال کرد.

البته برادر جان نامه شما در روز 7/11 به دستم رسید که وقتی نگاه تاریخ نامه تان کردم دیدم که بعد از 15 روز بدستم رسیده است و از طرفی من زیاد انتظار نامه شما را داشتم و یک نامه برایتان نوشته بودم ولی هنوز پست نکردم که نامه تان رسید. حتماً به شما گفته اند که یک روز به اهواز آمدم و به شما تلفن کردم ولی متاسفانه نه شما بودید و نه آقای هروی ونه عباس آقا که آدرس جدید را به همان تلفنچی گفتم ولی بسیار دوست داشتم که با شما صحبت کنم خوب امیر جان اگر خدا قسمت کند انشاءالله بزودی همدیگر را دیدار خواهیم کرد از قول من خدمت عباس آقا سلام برسانید اگر عباس قلی زاده هم به مشهد آمده است از قول من سلام فراوان برسانید و من برایش به برون نامه ننوشتم زیرا گفتم که حتماً به مشهد آمده است. ضمناً اگر ما دیر کردیم ناراحت نباشید زیرا ممکن است که به آماده باش بخوریم البته این راهم بگویمم که هر جا که هستی خدا با انسان است و از آن نظرهایی که نوشته بودید راحت باشید خوب امیرجان دیگر عرضی ندارم به امید پیروزی رزمندگان اسلام و زیارت مرقد مطهر حضرت اباعبدالله الحسین و دیدار هر چه زودتر برادر عزیزم .

ای نامه که می روی به سویش *** از جانب من ببوس رویش

8/11/64

آدرس گیرنده: مشهد- پلی کلنیک وحدت -… – بخش دندانپزشکی خدمت برادرم امیر کامل برون

آدرس فرستنده: اهواز – صندوق پستی 24/198 حبیب کامل برون

آلبوم تصاویر:

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *